در دنیای فیلمنامه نویسها ، آدمهای زیادی نیستن که سلیبریتی باشن ، چارلی کافمن بین فیلمنامه نویسها ، قطعا یه سلیبریتی محسوب میشه.
از همون فیلم اولش ، جان مالکوییچ بودن نشون داد که نبوغ و خلاقیتی داره که با بقیهی آدما متفاوته.
جان مالکویچ بودن هرچند مملو از باگهای فیلمنامهای مختلفه (از اینکه چطور انقدر سریع و بدون هیچ مقدمهای این مثلث عشقی شکل میگیره تا اینکه یکی توو اون شرکت خراب شده نیست که ببینه اینا در طول روز چیکار میکنن و اصلا ، جان مالکوییچ اصلی در اوخر فیلم چی میبینه و چی میکشه؟)
به نوعی بنظر میاد فیلمنامه نویس دچار ذوق زدگی شده و میخواسته با هرچه عجیب تر نشون دادن داستان ، بیشتر خودش رو به رخ بکشه و بگه:
من اینجاااام
یوهو
ولی با تمام این تفاسیر ، نمیشه گفت که فیلمنامه برای اون موقع خلاقانه نیست و با مدیوم سینما و تصویر شوخی نمیکنه
یکی از رموز کار کافمن ، علاوه بر بازی با زمان و تعریف داستانهای ذهنی ، استفاده از قابلیتهای خود مدیوم سینماست که منجر به گسترش بیشتر مرزهای خود سینما میشه. این یکی از مهمترین دلایلیه که آثار کافمن برای سینماگرا بسیار پر اهمیته.
فیلم اقتباس ، یکی دیگه از فیلمهای مهمه کافمنه. فیلمساز اینبار به پارودی کردن تصویر خودش میپردازه و با کنایه به روش فیلمنامه نویسی مک کی، داستانی رو از خود و برادر دوقلوش (شاید اینجوری بشه تعبیر کرد که خودش و برادرش دو نیمهی مختلف کافمن هستن) تعریف میکنه که بازهم سرشار از جنون و دیوانگیه. بازی نیکلاس کیج حیرت انگیزه و از اون مهمتر ، فیلمنامه کاملا در خدمت بازیگر این نقش نوشته شده. اما باز هم گسستهای زمانی و باگهای فیلمنامه خودنمایی میکنه که شاید اگر زمانی خواستم مفصر تر دربارهی آداپتیشن بنویسم ، به اونها اشاره کنم.
اگر عجالتا از درخشش ابدی یک ذهن پاک عبور کنیم ، انونیمسا و سینکداکی ، نیویورک ، دو اثر اخیر و مهم تر آقای کافمن هستن.
اثر اول یک انیمیشن که روایت مینیمال تری از سایر اثار کافمن داره ، نظر میاد به وضوح عطش اولیه در او نشست کرده و سعی میکنه به مفاهیمیکه در ذهن داره ، این بار در مدیومهای دیگهای مثل انیمیشن برسه. هرچند که در این اثر بنظرم همچین هم موفق نبوده ، اما نمیشه ناامید بود که با شناختی که از مدیوم انیمیشن بدست اورده ، اثر بعدیش یک اثر عالی نباشه.
سینکداکی نیویورک هم ، فیلم دیگه ایه که این بار علاوه بر اینکه کافمن فیلمنامه نویسی اش رو انجام داده ، کارگردان کار هم بوده.
این اثر که انصافا به خوانش فضایی نیاز داره و اثر مبهم و سنگینی بنظر میاد ، از جشنوارهی کن نخل طلا گرفته و تحسین منتقدانی نظیر راجر ایبرت رو بدست اورده.
هرچند که بنظر من ، بدلیل فقدان خلاقیت جدید از سوی کارگردان و فیلمنامه نویس ، کافمن داره فیلمهاش رو خیلی پیچیده میکنه. به حدی که دیگه مخاطب عام نمیتونه با فیلم ارتباط برقرار کنه (ارجاعتون میدم به هزینهی ساخت و میزان فروش فیلم) فیلمیکه ظاهرا بر علیه سینمای شعاری مرسومه ، آخر خودش در دیالوگهای پایانی خیلی به اون فیلمها نزدیک میشه.هرچند که باز اگر کافمن باز باشید ، فکر میکنم که حتما از جنون دیوانه وار بسیار زیاد فیلم لذت خواهید برد.
اما بهترین فیلم کافمن با اختلاف که به شدت فیلمنامهی پختهای داره و معلومه نویسنده اش به بلوغ رسیده ، درخشش ابدی یک ذهنه پاکه. ساختار پیچیدهی این فیلم انقدر در قالب درام درست جا شده و انقدر داره از خود مدیوم سینما بهره میبره در روایت داستان که اگه از من بپرسید ، میگم بایکی از شاهکارهای تاریخ سینما ظرف هستیم. نکتهی مهمیکه وجود داره اینه که اگه فیلم بین باشید و فیلم رو با دقت ببینید ، بعیده در فهم داستان دچار مشکل بشید. شاید یکی از مهمترین دلایل موفقیت این فیلم در همین نکته نهفته است و شاید تفاوت فیلمهای خوب و بد کافمن رو بشه جایی دید که آثارش انقد پیچ و تاب پیدا کردن که دیگه مخاطب نمیفهمتشون یا انقدر دارن یک مفهوم پیچیده رو ساده توضیح میدن که مخاطب میفهمتشون.
البته ، به طور کلی سینمای کافمن از جریان اصلیهالیوود خیلی هم دور نیست و به عنوان یک سینمای متفاوت ، اما درون همون سیستم تعریف میشه. چنانچه که المانهای عامه پسندی مثل ارزش خانواده (ارجاع میدم به تیکهی آخر انونیمسا ) نوع پرداختی که نسبت به شخصیتهای اصلی وجود داره ، پیرنگ و بسیاری چیزهای دیگه همه با جریان اصلی سینمایهالیوود یکیه.
سینمای کافمن ، یک جهان داره. یک جهان داری روایت غیرخطی ، شخصی و ذهنی که تلاش میکنه به بهترین نحو از مدیوم از مدیوم سینما برای روایت داستانهاش استفاده کنه. بعضی اوقات فیلماش خوب درمیاد و بعضی اوقات نه چندان دلچسب.
اما اگر دلتون میخواد یه فیلم درجه یک از کافمن ببینید
دیدن درخشش ابدی یک ذهن پاک رو حتما بهتون توصیه میکنم.